یک روز بیمارستان
شبا تا صبح بایدهر دوساعت یکبار بیدار میشدیم وبهتون شیر میدادیم ولی من بین اون دوساعت مشغول دوشیدن شیر بودمابن کار تا صبح ادامه داشت.ساعت ۶باید بیدار میشیدی وتخت هارو جمع کردیم تا ساعت ۷ هم همه میرفتم پایین چونمیخواستن از شما ازمایش خون بگیرن ماهم وقتی میرفتیم پایین دعا میکردیم که شما اذیت نشید ویکم چای میخوردیم ساعت ۸:۳۰میرفتیم بالا.از اتاق ها صدایگریه بچه ها رو میشنیدیم ومیخواستیم پرواز کنیم تا زودتر برسیموساکتتونکنیم.اونجا یه پرستار دلسوز داشتن کههمه ی بچه هارو ساکت میکرد اسمش خانوم رحیمی بود.تا ساعت ۱۱باید همونطور با لباس بشینیم که دکتر بیاد واسه معاینهِ وقتی که میومد پرستار ها درمورد بچه ها و وضعیتشون توصیح م...
نویسنده :
مامان ویدا
3:55